فتحی | شهرآرانیوز؛ مخلص کلام اینکه الیاس علیزاده میخواهد در هر کنج پررفت وآمدی در این شهر کتاب فروشی بسازد؛ این کنج میخواهد در دل یک هایپرمارکت بزرگ باشد یا یک مجتمع تجاری بزرگ. او سال هاست که از کف میدان کتاب شروع کرده، کتاب فروخته، فروشگاه داری کرده و حالا به اینجا رسیده است و هنوز برای آینده برنامههای زیادی دارد.
البته دراین بین مشکلات زیادی هم گریبانش را گرفته است؛ از نبود نیروی کار متخصص در این حوزه تا اینکه چطور توانسته است در این سالها کتاب خوانهای ثابتی داشته باشد و هزینههای اجرایی کار را تاجایی که میتواند کم کند. علیزاده در این حوزه ترجیح میدهد واقع بین باشد و به جای نقشه کشیدن برای وضعیت مطلوب و رسیدن به موقعیتهای آرمانی، وضعیت موجود را در نظر بگیرد و آرام و آهسته و بدون هیاهو جلو برود. در شمارههای آینده باز هم سراغ کتاب فروشان خواهیم رفت و با آنها در مورد تجربه هایشان گفتگو خواهیم کرد.
من ۳۴ سال دارم و از سال ۱۳۹۴ وارد این حوزه شدم. قبل از اینکه به کار کتاب بپردازم، مدرسهای را اداره میکردم. چند سال ابتدایی شروع فعالیتم در «به نشر» گذشت و سال ۱۳۹۸ از این انتشارات جدا شدم و کارم را مستقل ادامه دادم.
ذهنیت عمومی این است که در زمینه کتاب، کار اقتصادی فایدهای ندارد، چون این روزها با وجود اینترنت و شبکههای مجازی، کسی کتاب نمیخواند. ولی معتقدم اتفاقا شبکههای اجتماعی و اینترنت خیلی هم به فرهنگ سازی درباره کتاب خواندن و خریدن کتاب کمک کرد. از طرفی، این موضوع باعث خلاقیت ناشران هم شد.
خیلی از ناشران کتابهای کودک ونوجوان باتوجه به فضای تازهای که شکل گرفت، حتی نوع چاپ را تغییر دادند و وارد حوزه جذاب مدیا شدند. به نحوی که یک نوجوان دوازده سیزده ساله، به خواندن کتابهای سیصدصفحهای در شانزده جلد مشتاق میشود. همین اتفاق در حوزه کتابهای بزرگ سالان هم افتاد. بیشتر ناشران برای جانماندن از این قافله به دنبال موضوعات جدید و فاخر رفتند و انحصار کتابهای خوب از انتشاراتیهای خاص گرفته شد. این اتفاقها هم زمان با رشد استفاده مردم از اینترنت افتاد.
از سال ۱۳۹۴ تا همین الان من تجربه فروشگاه داری و کتاب فروشی دارم. قبل از آن هم خودم مخاطب کتاب فروشیها و انتشاراتیها بودم. ضمن اینکه به واسطه کار در «به نشر»، از همه شعبهها جسته گریخته اطلاعاتی داشتم. مثل اینکه خیلیها تصور میکنندیک کتاب فروشی مثلا در بولوار سجاد آن هم به واسطه برخورداری مردم از امکانات مالی، کتاب بیشتر فروش دارد، خب این اشتباه است. البته در این سالها به دلیل افزایش نجومی قیمت کتاب، مقداری خریدش برای عموم مردم سخت شده است، هرچند بعدها راه حلی برای این موضوع پیدا کردیم.
من از پنج شش سال پیش به این موضوع فکر میکردم. اول اینکه کتاب فروشی هم مثل همه کارهای اقتصادی دیگر فن خاص خودش را دارد. اصلا کار فرهنگی که به فعالیت اقتصادی منجر نشود، به نظرم باعث دل سردی میشود. فن این کار هم رفاقت کردن با مشتری است. وقتی یک کتاب فروش با یک نفر دوست میشود، آهسته آهسته سلیقه آن آدم را غنی میکند. این غنی کردن هم با تغییردادن همراه نیست. ما در این مجموعه به دنبال تغییردادن سلیقه و تحمیل خواستمان به مخاطب نیستیم. من به چشمه دانایی نزد آدمها معتقدم. اگر این چشمه از روحشان بجوشد، خودش راهش را پیدا میکند، وگرنه فقط یک بار مشتری کتابهای ما خواهند بود. به هرحال، من در ابتدای کارم به برخی نکات توجه کردم.
از معضلاتی که کتاب فروشیها با آن دست به گریبان هستند، موضوع خواب سرمایه یا خاک خوردن کتاب هاست. حجم زیاد انبارداری کتاب را هم به این موضوع اضافه کنید. پس چرخ اقتصاد کتاب فروشی چطور باید بچرخد؟ این سؤال را با کتابهای پرفروش میشود پاسخ داد. من در اولین قدم برای راه اندازی این فروشگاه ها، هر کتابی را که فکر میکردم ممکن است نفروشد و بماند، نیاوردم. در نتیجه، در فضای کوچکی که به ما اختصاص داده اند، میتوانیم همه نوع کتابی بفروشیم.
نکته بعدی این است که ما انبار نداریم. در عوض سیستم سفارش هایمان را منظم کرده ایم. برای این کار از همه مشتریان شماره تماس میگیریم و بعد از خرید، با آنها در ارتباط میمانیم. دقیقا مثل باشگاه کتاب خوانی که اسمش روی غرفه هاست. این موضوع باعث میشود مشتری کتاب خوان به فروشگاه احساس خوبی پیدا کند و دفعه بعد هم به خرید کتاب تمایل نشان بدهد. این روشی کارآمد برای جذب و جلب مشتری است و برای ما هم حیاتی است، چون همان طور که قبلا گفتم، کار کتاب فروشی به دقت فراوان در حوزه اقتصادی و کشف راههای جذب و حفظ مشتری احتیاج دارد. اگر نه، ممکن است کتاب فروشی ورشکسته شود.
من مطمئن بودم که آدمها توجه نشان خواهند داد. برای همین از ابتدا هر چیزی که عرضه کردیم، بهترین نمونه و نوع خودش بوده است. البته اینکه چه سهمی از فروشگاه را به چه نوع کتابهایی باید اختصاص بدهیم، کمی زمان برد. راه دومی که به نظرمان رسید و اجرا کردیم، این بود که مشتری کتابی را که خریده، در صورت تمیزنگهداشتنش، برگرداند و با ۷۰ درصد قیمت آن یک کتاب دیگر بخرد. این راه حل by back بود که ابداع کردیم تا معضل گران شدن کتاب را درمان کنیم.
در این شیوه، هم مشتری به خرید مشتاق میشد و هم کمکی بود به فرهنگ کتاب خوانی. از این شیوه هم مشتریان به ویژه نوجوانان استقبال کرده اند، چون برای خانواده سخت شده است کتاب را در سبد خانوار جا دهد. ما با این شیوه هربار ۳۰ درصد قیمت کتاب را از مشتریان دریافت میکنیم. ضمن اینکه خودم را ملزم کرده ام به آوردن کتابهای خوب و ارزشمند، چون به نظرم ارزشها حیاتی جداگانه و فراتر از حیات انسانها دارند. به عنوان مثال صداقت در همه دورهها و ادیان و نسلهای آدم ارزشمند بوده است. کتابی که مفاهیمش را به یکی از این ارزشها گره زده باشد، به نظرم کتابی خوب است و من در کتاب فروشی هایم آن را خواهم داشت.
سیستمی که راه افتاده است، منوط به حضور من یا هرکس دیگری نیست، خودش جلو میرود. البته چالشهایی هم در این کار وجود دارد، مثل نیرویی که قرار است کتاب را عرضه کند. از این لحاظ ما واقعا دچار مشکل هستیم. چون آدمهایی که کتاب شناس باشند و مایل باشند در چنین جایی کار بکنند، بسیار اندک اند. اگر این مشکل را نداشتم، تابه حال شاید صد شعبه دایر میکردم.
بله میدانم منظور شما کدام مروجان کتاب است! ولی با این نوع تربیت کردن آدمها چندان موافق نیستم. آفت سیستمهای تربیتی این است که انگار از زبان کسی دیگر تعریف میشود.
یعنی مربی وقتی شروع به درس دادن میکند، سلیقه خودش را هم قاطی موضوع میکند، لذت کتاب شناسی و کشف را از دانش آموزان میگیرد و آن را به تکلیف تبدیل میکند. این آدم با اینکه کتاب هم میشناسد، نوعی باور غلط از کتاب و کتاب فروشی در ذهنش ایجاد شده است که حالا چند وقت هم ما باید روی مغزش کار کنیم. این کار، هم از من انرژی میگیرد و هم وقتش را ندارم. به هرحال من از نزدیک با این سیستمهای آموزشی و تربیتی آشنا هستم و با خیلی از مدیران و مربیان آنجا رابطهای دوستانه دارم. ولی همان طور که عرض کردم، به دلیل مخالفتم با این سبک از آموزش، از آنها استفاده نمیکنم. ضمن اینکه مروج هم تعریف خودش را دارد. اینکه یک نفر را کتاب خوان کنیم و به او کتابهایی که خودمان دوست داریم بدهیم تا بخواند که نمیشود.
من حتی در روابط خانوادگی ام هم اینها را رعایت میکنم. برای بچههای خودم از کتاب فروشی خودم کتاب نمیبرم؛ آنها را به کتاب فروشیهای مختلف میبرم تا آنجا کتاب انتخاب کنند. حتی برای خرید اسباب بازی هم اوضاع به همین منوال است. آنها را در انتخاب آزاد میگذارم. به هر صورت من دنبال آدمهایی هستم که از کتاب خواندن لذت برده اند. چون این آدمها میتوانند با شور و اشتیاق بقیه را هم در لذتی که برده اند، شریک کنند.
نمیخواهم کسی را بیاورم که از سر تکلیف کتابی را مطالعه کرده است و بعد نسبت به بقیه کتابها جبهه بگیرد. برای همین هم ایده یک آکادمی را برای آموزش کتاب خوانی در سرم دارم، ولی کاری مشکل و پرهزینه است. برای همین فعلا باید صبر کنم. ضمن اینکه نمیخواهم زیر نظر هیچ مجموعه، نهاد یا ارگانی بروم. الان هم به هر کجا رسیده ایم، به خاطر همین بوده است که زیر نظر هیچ کس نبوده ایم و هر چیزی هستیم، از سعی خودمان بوده است. البته این را هم بگویم که هیچ ادعایی هم در حوزه کتاب نداریم.